ولعی که برای هم کلام شدن با تو دارم و همیشه قلبم برایت می تپد بی آنکه توان و یارای حرف زدن با تو را داشته باشم. اگر بدانی چقدر دلم میخواهد با تو  سخن بگویم . اصلا هم اهمیتی ندارد از چه, درباره ی که یا هر چیز دیگر .اگر روزی بشود که گمان نکنم بشود برایت خواهم گفت که همیشه به یادت بودم در بدترین شرایط یا بهترین شرایط, یا زمانی که روتین وار بر من گذشته, یا الان که در محیط کار در هیاهو و وسط حرف های مربوط و نامربوط نشسته ام و دست به کیبورد این سیستم زدم. نمی دانم اگر روزی خودم سراغت را بگیرم تو چه خواهی گفت,چه برخوردی داری,اصلا جوابم را میدهی,به خیالم می دهی ولی چگونه پیش می رود اصلا حرفی مانده, تو بی حوصله ای,تو نمیخواهی, از من چندان خوشت نمی آید یا شایدم عاشق یکی دیگری, از هر راهی وارد شدم, در کانالت در تلگرامت با ایدی دیگری,در اینستاگرامت, در وبلاگت. فقط یک چیز را میدانم و آن بی اعتمادی ات.
آرزویی محال است تا کی نمی دانم؟
ای کاش فراموشت کنم
با وجودی که میدانم تو خوب نیستی, تو اصلا دوست داشتن را بلد نیستی, تو درک نداری چرا درگیر توام
این هجمه احساسات ضد و نقیض از کجا آمده؟؟
از نشناختن تو , از ناتوانی من, از خودخواهی تو, از ترس های من؟؟
شاید رابطه را نباید نیمه کاره تمامش می کردم. تو هم نباید اجازه میدادی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راهنمای تحصیل در المان اجرای پیمانکاری سنگ کوهی مرادی کارگاه رنگ کاری چوب روز نوشته های ف.درستکار سلامت نگارین ترنج قالب های بلاگ بیان برگزاری موزیک مجالس عروسی ،نامزدی،تولد و مهمانی های شما احادیث ائمه (ع)